پدر و انتخاب همسر

ایوان خانه پدری

هر شب این موقع هر جا بود سرو کله اش پیدا می شد. با ماشین قرمزش وارد حیاط خانه می شد ، من هم از روی همین ایوان برایش دست تکان می دادم و با چه شوق و ذوقی پله ها را طی می کردم تا در آغوش او آرام بگیرم.

آغوش مهربان او همیشه گرم و آرامش بخش بود، به اندازه تمام عمرم دوستش داشتم ، شب های تابستان در حیاط می خوابیدیم، ستاره ها را با هم میشموردیم ، من به خواب عمیقی فرو می رفتم . با طلوع خورشید فردا او رفته بود ، صبح ها وقتی چشمهایم را باز می کردم اون کنارم نبود. معمولا پدر قبل از طلوع آفتاب خودش را به کارخانه می رساند

همیشه دوست داشت قبل از حضور کارکنانش در کارخانه باشد. از پنجره روبه حیاط کارخانه تک تک کارگرانش را زیر نظر میگرفت. دقت می کرد چه کسی امروز ناراحت و عصبی است؟ سعی می کرد آن روز حال و احوالش را بپرسد تا بتواند کاری برای او انجام دهد، اغلب اوقات آن فرد مثل صبح به خانه بر نمی گشت. حال و هوایش هر جور بود تغییر می کرد و با امید به خانه باز میگشت .

پدر هم با امید به خانه می آمد.

من به امید دیدن پدر ، بازی کردن با پدر ، هم صحبتی و حتی شنیدن صدای پدر حین کتاب خواندن، در خانه منتظرش بودم و برای دیدنش لحظه شماری می کردم .

پدرم بهترین مردی بود که تا به عمرم دیده بودم ، تا حدی که موقع انتخاب همسر به شدت خواستگارانم را با پدرم مقایسه می کردم . این میزان خوبی برای سنجیدن و انتخاب فرد مناسبِ من بود.

اخلاق و رفتار خوب پدرم به من کمک کرد تا همدم خوبی برای دوران پیری ام انتخاب کنم و حالا که جای پدرم خالی است،  اکنون در آغوش همسرم جا می گیرم، همسر عزیز تر از جانم، همسری که توانست جای خالی پدر را به خوبی برای من پر کند، طنین صدایش مرا به یاد صدای شیرین پدر می اندازد.

من این عشق و دوستی و احوال خوشم را مدیون خوبی ها و مهربونی های پدرم هستم .

روح همه پدران آسمانی شاد و خداوند حامی و حافظ همه پدران این مرز و بوم باشد.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.