نقطه سر خط

محتویات ماهیتابه سیاه شده بود، بوی غذای سوخته کل خانه را پر کرد.
در این چند وقت این چندمین باری بود که غذا را می سوزاند، اما قبل از این اتفاق، عطر خوش غذاهای مختلف فضای خانه را عطرآگین می کرد جوری بوی خوش غذا از چند خانه دورتر هم به مشام اهالی محل می رسید.
بعد از اینکه زیر گاز را خاموش کرد، از فرط ناراحتی و غصه رفت و به قاب عکس مادر پناه برد، بعد از مرگ مادر بیشتر احساس تنهایی می کرد.
حالا دیگر زندگی بیش از پیش برایش سخت و دشوار بود، احساس درماندگی می کرد، هر کس به او می رسید تجربه ای یا نکته را به او گوش زد می کرد ، با این حال نمی توانست پیش کسی درد دل کند، تا می خواست از غم فراغ مادر برای کسی بگوید نگاه ها جور دیگری می شد و همه می گفتند که فراموش می کنی.
اما کی ؟
پس این فراموشی کی به سراغش خواهد آمد، تا حالا که بیش از یک سال از فراغ مادر می گذشت چیزی را فراموش نکرده بود.
جای جای خانه بوی مادر می داد، همه جا نگاه مادر را می توانست حس کند، حتی بعد از انجام هر کاری طنین صدای مادر را از پس نگاه سرد قاب عکس مادر می شنید.
با همه این ها باید فکری به حال این لحظه های سرد و بی رمق خود میکرد.
اول تصمیم گرفت غذایی برای خودش بپزد. سعی کرد با انرژی وارد آشپزخانه شود، نگاهی به سبد سیب زمینی و پیاز انداخت ، می توانست تا دیرتر نشده برای خودش غذای حاضری آماده کند. لبخندی زد و شروع کرد.
حالا جلوی غمهایش را با یک نقطه تمام کرده بود و می خواست از سر خط شروع کند.

به یاد همه مادران آسمانی ، و با آرزوی سلامتی مادران عزیز که در جمع مان هستند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.