قدردانی از پدر

قدردانی از پدر

هنوز هوا روشن نشده بود که پدر با صدای کوک ساعت از خواب بیدار شد .
به نظرم پدرها زودتر از خورشید از خواب بیدار می‌شوند. چون خورشید بعد از رفتن پدرم به سر کار تازه طلوع می‌کند.
دیدم که پدر برای شستن دست و رویش و گرفتن وضو از کنار اتاق ما رد شد، معمولا بعد از نماز خواندن، برای رفتن به سر کارش حاضر میشود .
صدا و نجوای زیبای پدرم حین نمازخواندن به منم آرامش می‌دهد،
پتو را تا روی شانه‌هایم بالا آوردم انگار داشت برف می‌بارید، هوا سردتر شده است، ای کاش بابا در این هوا سر کار نرود و در خانه بماند.
با اینکه چشمانم بسته بود می‌دیدم که پدر، در کمد را باز کرد پالتو و کلاهش را برداشت، پالتو را پوشید و کلاهش را سرش گذاشت و لبه پالتو را بلند کرد و با دست دیگرش ادکلن خوش بویش را چند باری در هوا به سمت لباس‌هایش زد، معمولا با این کار پدر صدای مادر در می‌آید که چه خبرته داری دوش می‌گیری. و من ریز ریز می‌خندم آخه مگه با ادکلن دوش می‌گیرن این چه تعبیری است که بزرگ‌ترها می‌گویند.
بوی عطر پدر فضای خانه را پر کرد، این بو بوی زندگی و سرزندگی بود، بوی ایثار و فداکاری پدرم.
سوئیچ ماشین را برمی‌دارد بعد از چند لحظه صدای آرام خداحافظی‌اش با مادر در فضای رویا و خیال به گوشم رسید و بعد صدای به هم خوردن در را متوجه شدم و باز به خواب عمیقی فرو رفتم.
در رویا می‌دیدم که پدر برای رفتن به سر کار در هوای برفی رانندگی می‌کند و بعداز پارک کردن ماشین در پارکینگ شرکت، به اداره‌اش می‌رود بعد از خوش و بشی با همکارانش لقمه نانی را به عنوان صبحانه می‌خورد و به کار ارباب روجوع‌هایی که حالا هر لحظه تعدادشان بیشتر می‌شود رسیدگی می‌کند.
پدر من در داروخانه کار می کند و تکنسین دارویی است. هر روز افرادی زیادی برای گرفتن دارو های متفاوت برای بیمارشان که شاید حالا در بیمارستان بستری باشد و یا حتی در خانه باشد، به او مراجعه می‌کنند، پدرم مرد بسیار مهربان و با حوصله‌ای‌ است من او را خیلی دوست دارم، بالاخره با تمام شدن ساعت اداری، پدر به خانه باز می‌گردد.
پدرم خسته است چون مدت طولانی با مردم خسته و عصبانی و حتی کسانی که بر اثر بیماری عزیزان‌شان را از دست داده‌اند سر و کله زده است.
به نظرم پدر یک مردم شناس است چون می‌داند به چه زبانی با مردم صحبت کند و آنها را آرام کند. من او را دوست دارم هنگامی که پدرم از سر کار به خانه باز میگردد من به استقبالش می‌روم و کیفش را از دستش می‌گیرم، کیفش قدری برای من سنگین است، بعد از اینکه با هم بازی می‌کنیم سفره شام را با کمک پدرم پهن می‌کنم و کنار هم شام می‌خوریم و بعد برای خواب با قصه گفتن پدر راهی رویای شبانگاهی می‌شوم .
شب هایی که با قصه‌های پدرم به خواب می‌روم را دوست دارم، بهترین خواب‌ها را به خاطر قصه‌های زیبای پدرم می‌بینم.
من قدردان زحمات و تلاش‌های پدرم هستم و سعی می‌کنم مانند او انسان مردم دار و مهربان و شادی باشم .

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.