ندای نوشتن


نشسته ام و از پنجره بیرون را نگاه می کنم، یک لحظه از منظره بیرون غافل می شوم و حالا تماشگر افکار منفی و مثبتم هستم.
این دو همیشه با هم در حال مناظره هستند.

یکی مرا نفی می کند و دیگری به من دلداری می دهد، نمی دانم چشان شده است، اما گویا هر دو می خواهند اهرم فشاری برای آرامش و داشتن و نداشتن های من باشند.
ای کاش کمتر صدایشان به گوشم برسد احساس می کنم بدون آنها آرامشم بیشتر است من این دو را دوست ندارم، هر کدام به نحوی مرا آزار می دهند.
سعی می کنم دوباره تمام توجهم را به منظره بیرون از پنجره جمع کنم.

در حالی که چشمانم را بسته ام نفس عمیقی می کشم و آرام آرام چشمانم را باز می کنم و به بیرون نگاه می کنم.
دیگر صدایی نیست دیگر صدایی نمی شنوم. دیگر صدایی نمی آید جز صدای گنجشکان و وزش باد.
چه قدر این صداها به من آرامش می دهد، چه قدر این صداها را دوست دارم.

حالا ذهنم آرام تر گشته انگار همه یک گوشه نشسته اند و منتظر جواب از سوی من هستند، من هم فعلا به سکوت بسنده کرده ام.
سکوتی که سراسر هم همه و سرو صدا است. شنیدن صدای سکوت گاهی از هزاران فریاد بیشتر است اما گاهی در اوج این فریادها صدای سوت سکوت خود نمایی می کند و در یک چشم بر هم زدن حتی صدای نفس ها هم به گوش نمی رسد.
سکوت سکوت سکوت ..

و من حالا رژه آرام افکارم را می بینم که خلع صلاح گشته اند و حالا لبخند رضایت بر لبان من نشسته است.
حالا خود را در آغوش می کشم و خود را نوازش می کنم و خودم را به آنچه در آن لحظه دوست دارد دعوت می کنم.

دعوت به نوشتن ..
نوشتن تمام آن چیزی است که دوست دارم .

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.