دنیای خوش کودکی

خیلی کوچک بودم که علاقه شدیدی به دوچرخه و دوچرخه سواری پیدا کردم، این علاقه من به دوچرخه سواری به حدی بود که برای تولد سه سالگی ام مامان و بابام یک سه چرخه بسیار زیبا خریدن. یا بهتر بگم مجبور شدند که بخرن، چون در تمام مهمانی هایی که می رفتیم اگر بچه های صاحب خانه دوچرخه ای یا سه چرخه ای داشتند، دیگر صاحب آن نبودند و اشک همه شان در می آمد که این مال ماست و از من اصرار که مال من است، و می گفتم : من دادم که تو فقط بازی کنی و همین امشب قرار است این را به خانه خودمان ببرمش. و بماند که مادر و پدر بنده خدا با چه وضعیت و چه وعده هایی هنگام خداحافظی دوچرخه را روانه خانه ی صاحبخانه می کردند.

این سه چرخه فلزی با ورودش به خانه محبوب ترین اسباب بازی من شد اینقدر که دوستش داشتم والدینم از آن روز به بعد هر کاری را می توانستند از من بخواهند که برایشان انجام دهم . و این کارها به شدت برای منی که قبل از این اتفاق برای خودم یال و کوپالی داشتم تمامش را به باد داد.

سه چرخه زیبای من ، محبوب من ، یک نشیمن زرشکی خوشگل داشت که از جنس ابر بود که روکشش پارچه زرشکی راه راه مخمل کبریتی بود. یادم می آید.
هنوز چند ساعتی به تولدم مانده بود که مادرم مرا از حمام بیرون آورد و من مثل همیشه با گریه و زاری از حمام بیرون آمدم ، حالا ماجرایی داشتیم سر لباس پوشیدنم که از مادر اصرار که پیراهن زیبایت را بپوش از من اصرار که نه می خواهم بلیز و شلوار بپوشم ، دیگر نمی گویم که با وساطت مادر بزرگ و پدربزرگ و خاله جان چه طور آن پیراهن که نه آن بلیز و شلوار را تن کردم و پشت میز تولد نشستم و بهترین کادو بین تمام هدیه ها فقط همان سه چرخه بود.

این سه چرخه اینقدر خوب و محکم بود که حتی خواهرم هم که چهار سال از من کوچکتر است سه چرخه سواری را با آن یاد گرفت، حتی خاطرم هست که هنوز دبستانی بودم که رویش می نشستم و چون ر قدم بلند تر شده بود و رکاب زدن برایم سخت بود، خواهرم مرا دور حیاط نقلی خانه مان هل می داد.

بهترین خاطرات کودکی من از دوچرخه سواری های آن دورانم است ، آن دوران خوش کودکی .

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.