دیدار خود

در جستجوی ترانه ای زیبا، در جستجوی بویی آشنا، در جستجوی کاری راحت، در جستجوی زندگی، در جستجوی خود.

شما تا به حال خودتان را جستجو کرده اید، تابه حال دنبال خودتان گشته اید، تا به حال در کارهای روزمره خودتان را پیدا کرده اید؟

من احساس می کنم تازه دارم راه هایی را طی می کنم که قدم های خود را در آنجا می بینم و احساس می کنم که این خود قبلا این راه ها را رفته.

این راه هایی که دارم می روم خیلی جدید و تازه هستند، من نمی دانم چه طور مسیرم به این راه ها  افتاده است. خیلی اتفاقی در این مسیر افتاده ام و در کمال تعجب این مسیر حتی برای من هم دل انگیز است. به او فکر می کنم، گاهی احساس می کنم چه قدر این خود تنهاست، چه قدر این خود ترسیده است و گاهی هم او را خشمگین و عصبانی می انگارم. گاهی از این خود می ترسم، که سعی می کنم حتی لحظه ای و آنی به او فکر نکنم و خودم را مشغول کارهای دیگر می کنم.

اما امان از زمان هایی که به او می اندیشم و با دیدن منظره ای و یا فیلمی و یا حتی بویی یادش می افتم و احساس می کنم چه قدر به او نزدیکم، به حدی که دستم را دراز کنم می توانم دستانش را حس کنم، در همین اثنا گاهی او را گریان پیدا می کنم، دستی بر گونه های خیسش می کشم و اشک هایش را پاک می کنم، گاهی برق شادی را در نگاهش می بینم و با خنده های بلندش به خنده می افتم. گاهی این خود اینقدر آرامش و اشتیاق به کارها و مسیر های تازه دارد، که انگیزه ای برای انجام کارهای بیرونی ام می شود.

این لحظه ها را بسیار دوست دارم، به این نتیجه رسیده ام که از دیدن آسمان آبی و آفتابی هنگامی که نسیم ملایمی بوزد احساس خوشی می کند، از اینکه نم نم بارانی ببارد و بتواند رنگین کمان را در آسمان پیدا کند و قدری به آن خیره شود را شادمان می شود، حتی چند باری دیدمش که دقایقی را با گربه ها حرف می زند و با آن ها بازی می کند. جالب است چند وقت پیش دیدمش که در آینه کلی با خودش حرف میزند و به خودش که در حال ادا در آوردن است می خندد و بدون نگرانی از نگاه دیگران با صدای بلند می خندد.

خوشحالم که این ایام خیلی به او می اندیشم قبل از این او را نمی شناختم، اصلا نمی دانستم که وجود دارد، نمی دانستم که شادی من اشتیاق من انگیزه من همه، به شادی و اشتیاق و انگیزه او بسته است.

حالا که او را دیده ام و گاهی می توانم حتی لمسش کنم خوشحالم.

به این می اندیشم که چه طور و چگونه بتوانم به او نزدیک و نزدیک تر شوم، به روزی فکر می کنم که بتوانم او را با تمام وجودم در آغوش بگیرم .

امیدوارم آن روز دور نباشد .

 

بماند به یادگار در پنجشنبه شبانگاه برفی ۳۰/۱۰/۱۴۰۰

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.