تست بازیگری

باید صحنه ای را بازی می کردیم ، اتاقی کوچک که دور تادور مارا دیواری به بلندی سه متر کشیده شده بود و تنها بر روی یکی دو تا از دیوارها پنجره هایی کوچک داشت، در حالی که پشت سر هم به صورت دایره وار راه می رفتیم فیلم برداری کنند .

کارگردان قصد داشت در این صحنه ناتوانی ، تنهایی ، خستگی و افسردگی را در تک تک چهره هامان به تصویر بکشد ، در کنار این جمعی که تصور می کنم بیست نفر را در این صحنه برای راه رفتن دایره وار انتخاب کرده بودند ، سه نفر می بایست دست به سینه و یا دست به کمر در حالی که این دایره افسرده و خسته را نگاه می کردند و در باره شان پچ پچ می کردند به تصویر بکشد .

من نمی دانستم که در این صحنه کارگران چه چیز را می خواهد به مخاطب و بیننده اش منتقل کند و واقعا این سکانس برایم بسیار مسخره جلوه می نمود ..

شایدم در اعماق وجودم احساس شرم و حماقت می کردم از دیدن این افرادی که در این مکان مخوف شاید گرفتار شده بودند و در تصور خود انگار سیاه چالی بود که هر کس به هر دلیلی اینجا گرفتار شده است .

به طرف کارگران رفتم ، در حالی که کارگردان درباره این سکانس با دستیارش در حال گفتگو بود ، جلو رفتم و از او پرسیدم جناب ، قصد شما از به تصویر کشیدن این سکانس چیست ؟

کارگردان که مرد بسیار کم حرف و اخمویی و جدی بود رو به من کرد گفت خودت چه فکر می کنی؟ .. گفتم یک جمع افسرده و خسته ..

گفت خوب دیگه چی ؟ گفتم نا امید مخصوصا اگر این سکانسی از یک زندان باشد ..

کارگردان گفت این گرداب یک زندگی و افکاری است که خود خواسته در آن غرق شده ایم در حالی که می توانی این سیاه چال را اداره کنی و افکار کمتری را در آن جا دهی و حتی می توانی این دیوار ها را خراب کنی و وسعت آن را بزرگ تر کنی و این سیاه چال را به سالنی بزرگ و زیبا بدل کنی اما ما با افکار پوچی که تنها استرس و نگرانی و افسردگی را در ما بیشتر می کند این فراق خاطر و این آرامش را از خودمان دریغ می کنیم

از او پرسیدم این سه نفر آنجا چه می کنند ؟ گفت این هم دیگرانی هستند که ما شاید خود را و کم کاری و مشکلاتمان را به آنها نسبت می دهیم در حالی که آنها تنها نظاره گر و پچ پچ گوی این دایره افسرده و بیهودگی هستند..

حالا دیدم به زندگی بیش از پیش تغییر کرده بود و تصمیم گرفتم دست از کاهلی و بیهودگی ام که چندین سال مرا در خود غرق کرده بود نجات دهم و برای خودم و افکارم و آن سیاه چال فکری بکنم .. من به جایی بزرگ تر زیباتر و شگفت انگیز تر نیاز داشتم و این تنها از دست خودم بر می آمد ..

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.