خیالبافی

چشمانم را میبندم و در خیالم رویاهایی را میبافم که از تن کردنشان به وجد می آیم ..
حالا توی آینه به آنچه بافتم و بر تن کردم خیره میشوم ..
دوستش دارم .. از رنگش راضی هستم .. طرحش را هم دوست دارم .. ترکیب رنگ ها ..
با چه اشتیاقی خود را میبینم ..
خودم را دوست دارم ..
رویا هایم را دوست دارم ..
فقط ، باید چشمانم را ببندم که ببینمش ..
با چشمانی بسته ..
به آنچه آرزو دارم می اندیشم ..

به راستی با رویایی که بر تنم است میتوانم مسیر را به سوی آرزویم پیش بگیرم ..
وقتی در مسیر حرکت میکنم به هدفم ..
هدفم را نشانه میگیرم و با دقت نگاهش میکنم .
قدری شک میکنم .. واقعا این هدف من است .. این آرزوی من است .. من این را میخواهم ..
آری در این لحظه به این یقین میرسم که همین مسیر من است .
همین راه من به سوی دستیابی به هدفم است ..
فقط شاید مسیر طولانی باشد ..
اما دوست دارم ادامه بدهم ..

از این مسیر پر پیچ و خم راضی هستم ..
زمانی که داشتم نقشه راه را میبافتم همه چیز را در نظر گرفته بودم .
احساس میکنم در مسیر درستی قدم گذاشتم .
چشمانم را باز میکنم ..
گویا دارم به حقیقت رویا و هدفم میرسم و این به من امید و انگیزه میدهد .
ادامه میدم تا رسیدن.. از مسیر لذت خواهم برد ..
و کلی تجربه ..

تجربه هایم را دوست دارم .. عاشق تجربه های ریز و درشت و بد و خوبم هستم ..
تمامشان را در آلبوم خاطراتم نگهداشتم ..
همه شان را ..
برای روز مبادا خوبند که باشند ..

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.