سکوت بعد از مهمانی

مهمون هاش رفتن و خونه ای که تا ده دقیقه پیش از سر و صدا و هیاهو پر بود به یکباره سکوت بی رحمانه ای فرا گرفته بود ..

همگی رفتن و از هر کس فقط نشانی باقی مانده بود .. بشقاب ها میوه ای که حالا جایشان را به پوست های آنها داده بود .. کاسه های پر از پوست تخمه و پسته .. فرش ی که حالا با خورده ریزه های نان و برنج و پوست میوه که در دستان بچه های فامیل پر شده بود .. آشپزخانه ای که حالا سینکش مملو از بشقاب و کاسه و قاشق و چنگال برای شستن شده بود .. کوسن های مبلی که در همه جای مبل خودنمایی می کرد .. حتی اتاق بچه ها پر از نا هماهنگی و نامرتبی بود ..

ساعت از نیمه شب گذشته بود .. سینگ ظرفشویی دیگه مثل دو ساعت پیش نبود .. سینک تمیز و برق می زد روی اپن آشپزخانه مرتب شده بود و تنها گلدانی که همیشه در آنجا بود خودنمایی می کرد

کوسن ها در سر جایشان ردیف بودند .. فرش به زیبایی قبل از ورود مهمانان رسیده بود .. مشماهای زباله جلوی در ورودی برای صبح آماده رفتن از خانه بودند ..

روی تخت نشست .. نفسی تازه کرد و خستگی کار دو روزه را با نوشیدن قهوه نیمه شب از تنش بیرون کرد ..

هر چه بود مهمانی را دوست داشت شلوغ پلوغی و هیاهوی ریز و درشت مهمانان را دوست داشت ..

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.