کاریکلماتور
اولین قدم های من در بابت کاریکلماتور ماژیک بیچاره مانند سوهان سرش را بر روی کاغذ غلطاند اینقدر کاغذ خشن بود که صدای ماژیک به هوا رفت .
چگونه آنچه می خوانیم وارد گفتار و نوشتارمان کنیم ؟
باران با صدای سفال ها و آسفالت و ناودان می بارید . پشت پنجره های دو طرف کوچه پرده ای از گرمای بخاری آویزان بود . پاییز ،
همسایه بالایی
هنوز دوران نوجوانی را پشت سر نگذاشته بودم ، یک روز فکر می کنم وسط هفته بود و انگار فردای آن روز که نمی دانم درست چند شنبه بود
گربه عزیز
گربه سر از پنجره به داخل اتاق آورد ، در حالی که مشغول تایپ کردن یکی از داستان های بی سر و تهم بودم یک آن توجهم به او
چهار ماه باقی مانده تا پایان سال ۱۴۰۰
زمانی که داشتم برای امسال برنامه ریزی سالیانه ترتیب می دادم فکر می کردم خیلی وقت دارم و می توانم به موقع به تک تک برنامه هام برسم تازه
خرید خانه
در ادامه اتفاقی که در زندگی خانوادگی ما رخ داده بود که همسر بنده خدایی که فکر می کردیم همه چیز از سر گور او بلند می شود ،
آرشیو نوشتهها
دستهها
- ۱۰۱ ایده برای زندگی بهتر (۹)
- ۲۰۰روز انتشار با موضوع توسعه فردی (۳۵)
- آنچه از این نوشته فهمیدم (۲)
- ادامه نویسی (۱)
- برداشت از تصویر (۵)
- داستان بلند (۲)
- در مسیر نویسندگی (۱۸)
- صد داستان (۱۰)
- کاریکلماتور (۱)
- کتاب صوتی (۱)
- من در مسیر رسیدن به آرامش (۱۱)
- من و کلمات در طول روز (۱۴)
- یک ایده برای یک سال (۲)
آخرین دیدگاهها